زهرازهرا، تا این لحظه: 21 سال و 10 ماه و 15 روز سن داره
Date of creation of my blogDate of creation of my blog، تا این لحظه: 8 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره
My membership dateMy membership date، تا این لحظه: 11 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

🌹خاطرات یک بانوی روشندل🌹

قلبم را به ❤خدا❤ میسپارم، که او به شدت کافیست

چهارمین سالگرد وبلاگم

سلااام. خوبین؟ مرسی از نظرای خوب و پر انرژی که برام می فرستین. خب خب خب. همونطور که گفته بودم امروز تولد وبلاگمه. یعنی در واقع الان 4 سال شد که من وبلاگ دارم. البته یه وبلاگ دیگه هم داشتم که فکر کنم آذر 94 زده بودمش. ولی خب دیدم یه خورده طبق خیالات دارم توش می نویسم و واقعیت نداشت، این بود که حذفش کردم. الانم که تولد وبلاگمه دیگه. اینم کیک تولد برای شما. فقط کادو ها رو زود رد کنین بیاد که وقت نداریم. شوخی می کنما. و اما از هفته اول دی ماه بگم. ما کلا این هفته رو تعطیل بودیم. خوش به حالمون بودا مگه نه؟ درسته که روحیه ام بهتر شده، ولی این هفته هیچ کار مفیدی انجام ندادم. فقط فیلم دیدم. یعنی خب برنامه امتحانی ما رو هن...
5 دی 1398

خورشید گرفتگی: 5/10/1398

بچه ها بچه ها فردا می خواد خورشید گرفتگی بشه. تا قبل از ساعت 8 و 20 دقیقه صبح نماز آیات بخونین. میگن واجبه. فقط گفتم بیام اطلاع بدم بهتون که مهمه. https://www.iribnews.ir/fa/news/2604829/%D9%88%D9%82%D9%88%D8%B9-%D8%AE%D9%88%D8%B1%D8%B4%DB%8C%D8%AF%DA%AF%D8%B1%D9%81%D8%AA%DA%AF%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%DB%8C%D8%B1%D8%A7%D9%86-%D9%81%D8%B1%D8%AF%D8%A7 دیدن اینم بد نیست، من رفتم خوندم به اطلاعاتتون اضافه می کنه.
4 دی 1398

قلب شکسته

نشسته بود روی زمین و داشت یه تیکه هایی  رو از روی زمین جمع می کرد. بهش گفتم: کمک نمی خوای؟ گفت: نه. گفتم: خسته می شی بذارخوب کمکت کنم دیگه. گفت: نه خودم جمع می کنم. گفتم:حالا تیکه ها چی هست؟ بد جوری شکسته معلوم نیست چیه؟ نگاه معنی داری کرد و گفت:قلبم. این تیکه های قلب منه که شکسته. خودم باید جمعش کنم. بعدش گفت : می دونی چیه رفیق؟ آدمای این دوره زمونه دل داری بلدنیستن. وقتی می خوای یه دل پاک و بی ریا روپ ...
2 دی 1398

آغاز زمستان 1398

سلااام. خوبین؟ منم خیلی بهترم خدا رو هزاران بار شکر. اومدم بگم که... اول دی ماهتون مبااارک. دیشب رفتیم خونه مامان بزرگم. خیلی خوش گذشت. کلی با خاله هام حرف زدم. خاله رویا برای هممون فال حافظ گرفت. جالبیش این بود که من حس می کردم فالم زیاد با روحیه الانم سازگاری نداره. بعدم با خاله ها و شوهر خاله ها مشاعره کردیم. البته نه مشاعره شعری. مشاعره آهنگ. خیلی خندیدیم. البته پیشنهاد من بودا. در کل خوب بود دیگه. راستی تولد وبلاگم پنجشنبه است. بچم چهار سالش میشه. بزرگ شده ها. بی شوخی. والله من از این جنگولک بازیا خوشم نمیاد. که آی از کی وبلاگ زدم و بیا تو تولد شمار بنویسش و... ولی خب ما هم همرنگ جماعت شدیم دیگ...
1 دی 1398